مهدی

مهدی جان تا این لحظه 13 سال و 20 روز سن دارد

نفس مامان

پسر گلم عشقم هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و هر روز کارای جدیدی یاد میگیری و منو بابایی رو کلی خوشحال میکنی وقتی بزرگ شدنتو قویتر شدنتو میبینم دنیا مال من میشه .نمیدونی وقتی میبینم که با اون معصومیت نازتو چشای مهربونت به من نگاه میکنی و همش سعی و تلاش میکنی تا زودتر پاشی و زودتر حرف بزنی انگاری که کلی انرژی مثبت به من میدی .نفسم تو همه ی دنیای منی و عشق منی من واسه خاطر تو حاظرم بی هیچ دنگی جونمو بدم بهت مامانی پارسال از دانشگاه قبول شد ولی به خاطر فرشته چوچولوی مثل تو تصمیم گرفت تا 1 سال نره دانشگاه ولی گلکم امسالم نمیشه که برم دانشگاه چون میخوام که با تو و کنار تو باشم و هر کاری که میتونم واسه خوبتر و خوبتر و بهتر و بهتر شدنت بکنم میدونی واسه من دانشگاه رفتن خیلی مهم بود به اندازه ای که قابل تصور نیست با بهترین رتبه 2 رقمی هم از دانشگاه قبول شدم ولی با بودن تو و حس هر ثانیه از نفس تو اینو فهمیدم که مهمتر  از تو و عزیزتر از تو هیچ چیزی تو این دنیا نیست میدونی عسلکم بعضی موقه ها بابای حسودیش میشه و میگه تو دیگه منو به اندازه ثابق دوست نداری و کمتر دوستمداری همه میگن کل زندگی تو شده مهدی مهدی مهدی ولی هیچ کس نمیدونه که ت خود خود زندگی منی راستشو بگم بابای حق داره من تو رو از همه بیشتر دوستدارم و عاشقتم  حتی بیشتر از بابایی الان تو شدی تمام زندگی مامانی تو هستی امید و دلیل زنده بودنم پس بابای حق داره حسودی کنه ولی غافل از اینکه من چون عاشق بابای هستم دیوانه وار عاشق تو هستم تو هدیه ی خدای از طرف بابای به مامان تو خود  بابای برای من پس من هنوزم که هنوز عاشق بابای هستم و میمیرم براش ولی بافرق اینکه الان دیوتانه وار عاشق تو هستم و توی که در اولویت اولی میدونی جیگرم بعضی ها فکر میکنن چون من آرایش میکنم و خوش تیپ میپوشم و به خودم میرسمو همیشه میخندم بی خیال توهستم ولی نه به امام زمان اونجوری نیست اگه من اینکارارو میکنم فقط  فقط واسه خاطر تو روحیه ی تو هست فداتشم من همهی حرفهارو تحمل میکنم به عشق سلامتی و بزرگ شدنت مهدی جون مامان عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشقت یه دنیا که حد و اندازه نداره بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس تپش قلبمی.


تاریخ : 31 اردیبهشت 1392 - 19:40 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 1077 | موضوع : وبلاگ | 9 نظر

عشقم حموم کرده

نفسم الهی من فداتشم دیگه بزرگ شدی و واسه خودت مردی شدی ها جیگرم .

امروز صبح رفتیم حموم همیشه توحموم کلی گریه میکردی و مامانی رو میترسوندی ولی امروز اصلا گریه نکردی خندیدی و با اسباب بازیت بازی کردی قربونت برم عشقم

جیگر مامان موقه ی که از حموم میومدیم بیرون با اون چشای قشنگتو نگاه نازت همچین نگاهم میکردی و میخنددی که دنیا مال من شد ای کاش همیشه اینجوری حموم کنی و گریه نکنی و فقط بخندی ایشاللا همیشه لبای عسلت خندون باشه گلکم

النم مثل فرشته های ناز آسمونی لالا کردی خوب بخوابی زندگیم.


تاریخ : 30 اردیبهشت 1392 - 19:42 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 1077 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

الهی من بمیرم مامانی

مامانی بمیرم الهی مهدی جونم من طاقت دیدن 1قطره اشک تو رو ندارم وقتی تو گریه میکنی من دیونه میشم و میمیرم 

مهدی جونم باز نمیتونستی راحت بری دستشویی و کلی  گریه کردی منم داشتم با دیدن اشکهاتو ششنیدن صدای گریه ات دیونه میشدم مامان فداتشه آخه چرا نمیتونی بری دستشویی؟آخه منکه هر چی که دکتر میگه و هرکاری که میدونم میکنم تا تو راحت باشی آخه چرا؟

مامانی همچین گریه میکردی که صورتت و لبای عسلت سیاه شده بود خیلی منو خانم جونو ترسوندی درد و بلات به جونم آخه دیگه چیکار کنم و چی بدم تا بتونی راحت باشی هااااااان ؟مامانی من نمیتونم عذاب تو رو ببینم فداتشم عشقم.


تاریخ : 29 اردیبهشت 1392 - 23:48 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 969 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

مامانی فدای شکمت

مامانی فدات شه الهی امروز انقدر خوشحالم کردی که میخواستم هامت کنم قبلا واست شیر خرما و... که دست میکردماصلا نمیخوردی ولی امرزو واست شیر خرما درست کردم و یکمم گردو بهش زدم انقدر خوشت اومده بود که وقتی طول میکشید بهت بدم گریه میکردی چون تیکه های خرما و گردو از سر شیشه شیرت نمیرفت سرشو گشاد کردم توهم انقدر شیرین به خورن ادامه دادی که من دلم میخواست بخورمت همونجوری که داشتی شیرخرماتو میخوردی لالا کردی وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که مامان دیونته الهی من فداتشم نوش جانت و خوابای شیرین ببینی عمرررررررررررررررررررررررررمی بوسی بوسییییییییییییییییییییییییییی.


تاریخ : 29 اردیبهشت 1392 - 20:19 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 777 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

بابای مهربونم


تاریخ : 29 اردیبهشت 1392 - 04:27 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 716 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

مهدی جونم وااااااااااای از دست بابای؟

وااااااااااااااااااااااااایییییییییییی از دست بابایت مهدی جونم عشقم هرچی من به بابای میگم آهسته رانندگی کن کو گوش شنوا پیش منو تو آهسته رانندگی میکنه ولی وقتی ما نیستیم خیلی پر سرعت میرونه تو بگو با این بابای چیکار کنیم هان مامانم؟

آخه میدونی دیروز وقتی که بابای از سر کار بر میگشت خونه یه ماشین که خلاف راه خودش میومده بدجور زده به ماشینمون و جولوی ماشنیمون بدجور خراب شده البته سرعت باباییم خیلی بالا بوده ها انقدر عصبی شده بودم که میگفتم از فردا نمیخواد ماشینو ببری ولی بازم دلم نیومد مامانی زود زود بزرگ شو تا بابایی دیگه این همه پر سرعتی نکنه آخه پیشه تو به خاطر تو آهسته رانندگی میکنه وقتی تو بزرگ بشی واسه خاطر تو هم که شده لین عادت بد و میذاره کنار فرشته ی نازم من خیلی نگران بابایی میشم خدا کنه به حرفم گوش بده و دیگه پر سرعتی نکنه و منم تا بابایی بیاد از نگرانی دق نکنم آخه من عاشق توو بابایی هستم جز شما و عشق شما که چیزی ندارم فداتشم خدا سایه بابا رو از سر ما کم نکنه آمین. و تو رو هم همیشه سالم و سلامت نگهداره ایشاللا.


تاریخ : 28 اردیبهشت 1392 - 18:36 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 885 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

الهی مامانی فداتشه پسرکم

عشقم الهی من فداتشم امشب کلی منو ترسوندی فداتشم یه کم تب کردی و حالت خوب نبود عسلکم نمیدونی چقدر ترسیدم ولی خدارو شکر بهت شربت دادم و لباساتو عوض کردم حالت خوب شد خدا از روی سلامتی من برداره و روی سلامتی تو بذاره تا من حتی کوچکترین ناراحتی تو رو نبیینم که به قرآن دیونه میشم ایشاللا که دیگه تب نمیکنی کلی آیت الکرسی خوندم و صلوات فرستادم و دعا کردمو فوت کردم روت ت اینکه ایشاللا دیگه تب نکنی تازه الان لالا کردی منم تا صبح بیدارمو کنارتم تا خدای نکرده تب نکنی آخه تو تموم هستی منی 

مهدی مامانی به خدا کلی ترسوندییم دستام یخ کرده بودن تازه تازه دارن درست میشن نمیدونی که با چه عجله ای داشتم کاراتو میکردم تا تبت باد پایین ایشاله دیگه نه الان و نه هیچ وقت دیگه تبت اصلا اصلا بلا نره هرچی درد و بلا داری مال منو جون من باشه و تو تنت سالم باشه آمین.

خوب بخوابی عزیزم و خوابای رنگین کمونی ببینی فداتشم بوووووووووووووووووس.


تاریخ : 28 اردیبهشت 1392 - 09:32 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 799 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نفس مامانی

نفسم مامانی فدای اون نفس نازت شه الهی عشقکم دیروز رفتیم خونه ی عزیز اینا(مامان بابایی) من تو فکر این بودم که نکنه باز بابابذرگی ناراحتم کنه ولی وقتی رفتیم اونجا خیالم راحت شد عمرم عزیز انقدر خوشحال شد وقتی تو رو دید دل همشون واست تنگ شده بود میدونستن که حرفاشون باعث شده که یه مدتی نرییم اونجا ایندفعه اصلا هیچی نگفتن عزیز 3 دست لباس ناز و شیرین واست خریده بود وقتی خواستم لباساتو عوض کنم با لحنی مرتدد گفت :من واسش لباس خریدم بیارم اونارو بپوشه منم گفتم آره حتما بیار بپوشونییم مهدی جونم انقدر از لباس جدید خریدن خوشت میاد که دوستدارم واسه ذوق کردنهای نازت هر روز واست لباس بخرم ولی خان جون اینا میگن این همه زود به زود لباس خریدن خوب نیست خلاصه وقتی لباسها رو دیدی کلی ذوق کردی و خوشحال شدی که بیا و ببین لباساتم انقدر به روت میاد که دلم میخواد هام هامت کنم انقدر ببوسمت که لپهای نازت سرخ شن ولی حیف که دلم نمیاد اذیتت کنم 

همه میگفتن مهدی خیلی بزرگ شده و قوی شده تو هم اقدر شیرین بازی میکردی که دل همه رو میبردی به عمو میگفتی بابابابابا(بابا)آهنگ گذاشته بودیم و تو هم روی مبلها کلی اسه خودت میرقصیدی و ماهم دست میزدییم خلاصه کلی خوش گذروندی و همین واسه من دنیا بود  تو عشق منی.


تاریخ : 28 اردیبهشت 1392 - 00:28 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 883 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

عشقکم

عشق مامانی الهی من فداتشم مهدی جونم من دیونه وار عاشق تو هستم هر روز که کارای جدیدتر یاد میگیری و سعی میکنی که با کارات و شیرینیات نظر همه رو به خودت جلب کنی بیشتر دیونت میشم مامان فدای این سعی و تلاشات بشه الهی مهدی جونم الان تمام سعی و تلاشت این شده که بتونی از جات پاشی و بشینی تا نصفه ها بلند میشی و بعدش دوباره بر میگردی سر جات مامانم چند مدتی هست که از سابق قویتر شدی و هر روز چند بار ورزش میکنیم و مامانی تن از برگ گل نازکترتو ماساژ میده و نرمشاتو میده مامانی انقدر پیشرفت کردی که دنیا ماله من میشه نفسم اگه یه چند هفته ای اینجور پیش برییم جلو و تو هم پسر ناز و قوی باشی به همین زودیها هر کاری رو که خودت بخوای میتونی بکنسی فداتشم عشقم الان دیگه عسلی شدی که هرچی که مامانی میده هام میکنی منم مطمنمکه بدنت قویتر میشه تو شیر کوچولولیه قوی منی من میخورمت هام هام تو عشق منی.عمر منی .نفسمی و همه هستییمی منو بابایی مهربونت به وجود ناز تو افتخار میکنییم عاشقتممممممممممممممممممممم.


تاریخ : 26 اردیبهشت 1392 - 20:16 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 896 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر