مهدی

مهدی جان تا این لحظه 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن دارد

مامانای مهربون کمکم کنید...؟

مامانای مهربون و دوستای خوبم که دارین این متنو میخونیین لطفا کمکم کنین و راهنماییم کنیین:

آخه میدونینن مهدی جونم خیلی ضعیفتر از همه ی هم سن و سالاشه بدنشم شله و عضله هاشم سفتن من هر چیزی که میدونم خوبه واسه خوردنش درست میکنم و ماساژشم میدم و ورزشهامونم میکنیم ولی نمیدونم چه غذاهایدیگه ی هست که واسه عشق من مفیدترن یا اصلا میشه ازتون خواهش کنم بگین که شما چه غذاها و چه چیزهای به نی نی های عسلتون میدین ؟

چند وعده غذا به قند عسلهاتون میدین؟

چه نوع غذاهای با چه چیزها میدین؟

هر چی که به نظرتون واسه نفس من خوبه و میتونم بدمو واسم بگین و در خصوص تغذیه عمرم منو راهنمایی کنیی لطفا؟ مرسی من منتظرتون هستم.


تاریخ : 24 اردیبهشت 1392 - 18:24 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 726 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

خواب مامانی و گریه هاش

مهدیم عشقم امروز صبح با صدای خانم جون و بابای و با سیل های بابای از خواب بیدار شدم وقتی چشمهامو باز کردم دیدم خیلی مضطرب و نگران نگاهم میکنن و منم داشتم یه ریز گریه میکردم احساس میکردم قلبم داره از سینم میزنه بیرون و نفس نفس میزدم و نفسم بالا نمیومد وقتی که بلندم کردن بلافاصله دنبال تو گشتم و خواستم بلند شمبیام پیشت خانم جون و بابای نذاشتن گفتن تو میترسی و به هم آب دادن و خواستن ببرن دست و صورتمو بشورم ولی من نرفتم با عجله دنبال پول گشتم و دادم تا دورت بگردونن و بندازن صندوق صدقات مهدی تونفس منی به خدا داشت بهم سکته میومد آخه تو خواب میدیدم که ما بیمارستان هستیم و یه پرستار با خنده به من میگفت مهدی هم بیمارستان بستریه و آورده بودنش الان اینجا منم سراغت میگشتم هی ازش میپرسیدم مهدی چشه و حالش خوبه اونم گفت الان آورئنش ایجا و دندوناشو کشیدن و هنگ مغزی کرده بود و بدنشم سوخته بود تو خوابم داد میزدم و گریه میکرد و حالم خراب شد و گریه میکردم فقط وقتی بیدار شدم هنوز حالم خوب نشده بود خواب عجیبی بود و تو باز حات بد شده بود تو خوابم ولی ایشاللا که خوابم خوب میشه و خیره مهدی تو همه کس و همه چیزه منی مهدی من بی تو میمیرم و نمیتونم زنده باشم خدا هرنوع بلا و قضاو قدر و از تو دور کنه درد و بلای تو به جون من ای خدا خدایا خواهش میکنم التماست میکنم از روی سلامتی و عمر من بردار و روی سلامتی و عمر مهدیم بذار تا هیچ وقت هیچ وقت حالش بد نشه م مریضیشم خوب شه و تا ابد سالم و سلامت بمونه الهی آمین مهدی تو دنیا و نفسمی من عاشقتم دیونه وار در حد مرگ و میمیرم واسه تک نفست عشقمممممممممممممممممممممممممممم.


تاریخ : 23 اردیبهشت 1392 - 17:47 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 678 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

2کار جدیدی که عشقم چندروزه میکنه

مهدی مامانی تودنیا رو به من دادی با این کارایه تازه ای که میکنی همه خوشحالن که پیشرفت کردی و خدارو شکر میکنن منم خدارو بیشتر از هرکس شاکرم مامانی الان چند هفته ای هست که ورزش میکنیم تو خونه و باهات کار میکنم و ماساژتم میدم این 2کارو یاد گرفتی فداتشم واسه اینکه کارای جدیدتو فراموش نکنی و ورزشتم یادت نره و اذیت نشی من با اینکه مریضم وحالم خوش نیست باهات کار میکنم و ورزشاتم میدم تا اینکه هر روز بیشتر از دیروز پیشرفت کنی ایشاللا اون 2 کار جدیدم :

1-روی زمین دور خوت میخرخی الهی مامان فدات شه پسر گلم.

2-از روی بالش سرتو بلند میکنی و میخوای که پاشی بشینی عشقم ایشاللا به همین زودیا این کارم میکنی دورت بگردم .


تاریخ : 22 اردیبهشت 1392 - 18:11 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 657 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

وقتی مامانی مریض بود

پسر گلم مامانی فدات بشه الهی تو واقعا یه فرشته کوچولویه آسمونی هستی که خدا تو رو واسه من هدیه داده عشقم تو این چند روز که من شدیدا مریض بودم مثل اینکه میدونستی و حس میکردی اصلا اذیت نکردی و بی قراری نکردی روز اول یعنی چند روز پیش خوابت میومد ولی مثل اینکه میدونستی مامانی نمیتونه بشینه و تو رو بخوابونه با اون دستای نازت دستامو گرفته بودی و فشار داده بودی بغلت و داشتی میخوابیدی خانم جون و مامان بزرگ اینا که دیدن آروم به من گفتن الهی بمیرم مامانی به خدا اعصابم خیلی خرد شد با اینکه درد شدید و عذاب شدیدی داشتم و نمیتونستم بشینم به خاطر تو نفسم نشستمو تو رو گذاشتم روی پاهام انقدر خوشحال شدی و ذوق کردی که دیگه دردمم فراموش کردم ساعتی رو با هم بازی کردیم بعد تو عشقم لالا کردی مهدی به خدا خیلی ماهی دیگه تو این چند روز شبها هم بیدار نمیشی الانم خیلی درد دارم ولی نمیتونستم ننویسم از این همه مهر و محبت و عشق میدونی همه میگن همون جوری که تو نفس منی منم نفس تو هستم چون خیلی خیلی دوستمداری مامانی دیروز خیلی درد داشتم و کنارت دراز کشیده بودم دستامو ناز میکردی و با هام حرف میزدی و بوس میفرستادی نمیدونی با این کارات من چقدر حالم خوب میشد مامان به خدا تو دنیای منی و عشق منی من تا عمر دارم عاشقتم و تا عمر دارم کنارتم با وجود هر سختی و راحتی واسه خاطرت از جونم بی هیچ درنگ میگذرم تو همه هستی منی به خدا مامانی جبران این چند روز مریضیمو میکنم مامان نازتو میکشه عمرمی به مولا عاشقتممممممممممممممممممممممممممممممم.


تاریخ : 22 اردیبهشت 1392 - 17:59 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 639 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

مهد کودک

مرسی دوستای خوب و مهربونم از اینکه همیشه و همه لحظات کنار منو مهدیم هستین ممنونم دعاهای شما و نی نی های پاکتون کمکمون کرد و منو عشقم موفق شدیم یه مهد کودک خوب واسه آقا عسلم پیدا کنیم دیروز رفتیم یه مهد مهدی جونم خیلی خیلی ذوق کرده بود و تو همون چند لحظه ی کوتاه انقدر رو روحیش تاثیر گذاشت مامانم مهدی جونم انقدر از مهد و محیطش خوشت اومده بود که موقه برگشتن گریه میکردی و نمیخواستی برگردی الهی من فداتشم تا اون موقه اون همه بچه و نی نی رو یه جا ندیده بودی واسه همینم خیلی خوشحال بودی نفسم درست موقه ی رفته بودیم که وقت ناهار نی نی ها بود و اونام به ترتیب پشت سر هم میرفتن سر میز تو پشتت به اونا بود یه هو که برگشتی پشتتو دیدی و دیدی که اون همه نی نی پشت سر هم میرن انقدر ذوق کردی و از ته دلت با اون صدای نازت خندیدی انقدر محکم از دستام گرفته بودی و میخواستی بی پایین پیش اونا عشقکم قرار شد از 18ماه آینده یعنی خرداد ماه بریم مهد روزی 2 الی 3 ساعت    تا 18 ماه آینده آمادگیها تموم میشنو نوپاها بیشتر میشن واسه همینم قرار شد که از ماه آینده منو تو با هم روزی چند ساعت بریم مهد خدارو شکر میکنم که کمکم کرد تا موفق شم ایشاللا از موقه ی که شروع میکنیم تو هم روحیت عالی میشه و تو هم راه میافتی با نی نی ها بازی میکنی ایشاللا به امید اون روزی که تو رو صحیح و سالم سر پا ببینم زنده ام و خدایا شکرت که عشقی پاک مثل پسرم به من دادی نفسم تو همه ی هستی منی و واسه خاطرت همه کار میکنم عاشقتم بی نهایت بوسسسسسسسسسسسسس.


تاریخ : 18 اردیبهشت 1392 - 02:34 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 681 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

مهدی مامان

مامانی عشقم الهی من فداتشم ازت خواهش میکنم زودتر بزرگ شو واسه خودت مرد بزرگی شو مامانی من فقط و فقط به عشق تو زنده ام و نفس میکشم همه منو اذیت میکنن دلم گرفته و خسته ام فقط عشق تو تسکینم میده مامان و بابای بابات و خودم و حتی بابات خیلی دلمو میشکنن ای کاش تو بزرگ بودی تو تنها پناه منی تنها دلیل واسه زنده بودنمی مامانی اینارو مینویسم تا وقتی بزرگ شدی بدونی من با چه مصیبتی تو رو بزرگ کردم و چه  حرفها که نشنیدم ولی میدونی واسه من فقط تو و عشق تو و سالم بودنت کافیه مامانم بزرگ شو لطفا بزرگ و سالم و مرد شو کوه پناه من شو تو همه کس و همه چیز منی مامانم هیچ وقت عشق پاکتو ازم نگیر کنار و تکیه گاهم باش باشه مامانی؟مهدیم هیچ کس منو درک نمیکنه هیچ کس کنارم نیست جز تو و خدا پس از خدا تو رو و سلامتیتو و بزرگ شدنتو میخوام ای خدا التماست میکنم تمنا میکنم پسرمو زیر سایه ی پر مهرت شفا بده و دهن همهی مردمو ببند ای خدا کنارمون باش خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کمکم کن؟مهدیم عشقم نفسم همه منو با حرفهاشون و کاراشون میرنجونن ولی تو هیچ وقت اینکارو نکن الانم با خانمجون و پدری سر بابایت دعوام شده ولی اون بی وفاستو بدتر از همه دلمو میشکنه تو تنها امید منی تپش قلبم با نفس تو زنده ام زنگیم وقتی بزرگ شدی بیشتر از الان میشی محرم اسرارم پس من تو رو عاشقانه میپرستم عشقم.


تاریخ : 18 اردیبهشت 1392 - 02:14 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 672 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

عشقکم

نفسم الهی من فدات شم شرمنده یه چند روزیه نمیتونستم واسه گل پسرم بنویسم از شیطونیات از مهربونیهات از پاکیت و از عشقت آخه فداتشم اینترنتمون خراب بود و نمیتونستم وارد سایت بشم ایشاللا مامانی رو میبخشی گل پسرم تو این چند روز حساب گشتی و تفریح کردی رفتیم خانه بازی. پارک.مهمونی و ... خلاصه دلی از عذا در آوردیم نفسم الهی فداتشم ولی خیلی زود خسته میشی مامان فدای خستگیهای شیرینت وقتی تو خسته میشی من زود سعی میکنم بخوابونمت ولی بعد یه عالمه شیطنت لالا میکنی عشقم من یه تصمیمی گرفتم اونم اینه که نفسمو (تورو)ببرم مهد تا اونجا با نی می ها انس بگیری و ایشاللا به شو بیای و تو هم راه بری و حرف بزنی ولی با این فرق که من مامان لوسیمو نمیتونم تو رو تنها بفرستم مهد دنبال جایی میگردم تا قبول کنه حداقل روزی 2 ساعت منو تو با هم بریم مهد هر چقدر بخوا بهش میدیم ولی یه همچین جایی با این شرایط نیست البته شوخی میکنم ها علت اینکه منم میخوام با تو همراه تو به مهد بیام لوسی نیست اینکه نمیتونم تو رو تنها بذارم چون شرایطت فرق میکنه و نیاز به مراقبت ویژ ه ی خودم داری تا قرصها و داروهاتو به موقه بدم و به همه چیزت برسم خدا کنه بتونیم یه همچین جایی رو پیدا کنیم و تو روحیه و روی تو تاثیر عالی بذاره منکه هنوز امیدوارم و پیدام میکنم فداتشم من مامانی تو واسه تو هر کاری میکنه و جونشم میده مامان فدای یه تا موت بشه قند عسلم بوسی بوسییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.


تاریخ : 14 اردیبهشت 1392 - 03:48 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 917 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

فردای روز واکسن

مامانی الهی من بمیرم و فداتشم عشقم دیروز 4شنبه 4اردیبهشت 1392 و روز آخرین واکسن نی نیگیه تو بود البته فداتشم این واسکنو باید تو 18ماهگیت میزدیم ولی اون اتفاق و ......... باعث شد که دکترت بگه هنوز اون واکسنو نزنین تا به موقش که خودم بهتون بگم دیروزم اون روز بود منکه از 2روز پیشش داشتم از استرس و دلهره میمردم جوری بودم که سر درد گرفتمو شکم درد شدید داشتم میمردم 1روز مونده ام تپش قلب شدیدی داشتمو دستو پاهام کرخو سست شده بود آخه تو واکسن 2 ماهگیت حالت بد شد و نفست رفت و خشک شدی بردنت اتاق دیگه و بهت اکسیژنو شک دادن تا حالت بهتر شد منم اونموقه حالم خراب شده بود واسه همین خیلی خیلی میترسیدم که خدای نکرده زبونم لال زبونم لال بازم نفست بره و خدای نکرده تشنج کنی داشتم میمردم خانم جونم به خاطر کارش نمیتونست همراه ما بیاد ولی به جاش عزیز(مادر خانم جون)و بابایی و پدری اومدن همراهمون ولی من باز میترسیدم قبل رفتن دماغ فینگیلتو تمیز کردم و استامینوفن بهت دادم تا بتونی راحتتر نفس بکشی و درد کمتری داشته باشی و تبم نکنی واست آب خنک برداشتم و آبمیوه تا اونجا بهت بدم بخوری واست داغ نبات درست کردمو تا توی ماشین و قبل واکسن بهت بدم تا فشارت پایین نیاد وقتی که دیروز صبح ساعت 9 ازخونه راه افتادیم من داشتم سکته میکردم قبل اینکه از خونه بریم بیرون تو رو از زیر قرآن گذروندم و تو ماشینم فقط آیتلکرسی میخوندم هرچی به بهداشت نزدیکتر میشدیم من بیشتر استرس میکشیدم تا اینکه رسیدیم اونجا و از ماشین پیاده شدیم همه ی دکترهای توی بهداشت منو میشناختنو میدونستن چقدر روت حساسم مثل پروانه هم دورت میگشتن به من روحیه میدادن تو رو بغلم گرفتم و محکم از دستت چسبیدم تا دستتو تکون ندی و داشتم میلرزیدم که واکسنو زدن تموم شد تو اصلا گریه نکردی خیلی خیلی خوشحال شدم و روحیه گرفتم ولی نوبت پات که شد نمیشد که بغلم نگهتدارم منم ترسیدم وقتی خوابوندمت روی تخت شروع کردی به گریه من وحشت کردم و زود واکسنتو زدن و من بغلت کردم داشتی گریه میکردی منم میبوسیدمت تا اینکه آروم شدی منم خیالم راحت شد مهدی تو همه ی دنیای منی میمیرم برات مامانی خدایا شکرت خدایا تو واقعا بزرگی و ارحم الراحمینی خدایا عاشقتم بی نهایت خدایا به بزرگی و عظمتت شکر میکنم و قدردانتم هزاران هزار بار مرسی خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا جونمممممممممممممممممم.

 


تاریخ : 05 اردیبهشت 1392 - 18:44 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 698 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

عشقم

عشق مامان الهی دورت بگردم دندونات اذیتت میکنن؟آره؟مامان بمیره واست نفسم میدونی چی میخواستم؟میخواتم که همه دردت به جونم باشه و من عذاب دندوناتو بکشم و تو راحت باشی ولی حیف که نمیشه عشقم دیگه کم کم داری واسه خودت مردی میشی ها دندوناتم کامل میشه الان 5تا دندون پایین داری و 5 تام بالا الن داری شیشمی رو از بالا در میاری و خیلی ادیت میشی خدا کنه شبو بتونی راحت راحت بخوابی دردت به جونم من عاشقتم بی نهایت تو همه هستی منی و همه زندگیم ایشاللا داری بزرگ میشی من هر کاری که درسته میکنم تا درد دندونات کمتر بشه و تو کمتر اذیت شی نفسم خوابای رنگین کمونی ببینی شب بخیر تپش قلب مامان.


تاریخ : 02 اردیبهشت 1392 - 07:53 | توسط : مامان مهدی | بازدید : 683 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر