عشقم تو بگو چیکار کنم
پسر گل مامانی فکر مامانی خیلی داغونه نمیدونم چیکار کنم ای کاش بزرگ بودی و خودت میگفتی چیکار کنم آخه میدونی چیه؟
الان یه چند روزی هست که عزیز(مامان بابای)زنگ میزنه و به بابای میگه که میخواد تو رو ببینه مامانی منم دلم نمیاد که تو رو نبرم اونجا ولی وقتی میریم اونجا بابا بذرگی خیلی دلمو میشکنه و احساس میکنم رو روحیه ی ناز تو هم اثر میذاره چون هی راجبه تو حرفهای میزنه که اعصابم خرد میشه نمیدونم ولی مخوام فردا برییم اونجا درسته که اونا هیچ وقت و اصلا نمیان که تو رو ببینن ولی من نمیخوام نامردی کنم و تو رو نبرم ولی ایشاللا بزرگ که شدی خودت همه چیزو درک میکنی من به خاطر تو هر کاری میکنم هر کاری پس واسه خاطر تو میبرمت اونجا و از خدا میخوام که ایشاللا دیگه اعصابمو خرد نکنن از خدا میخوام تو زود زود خوب شی و دیگه بابا بذرگت حرفهای ناجور راجبه تو نزنه و نتونی هیچی بگه من تصمیم داشتم تا تو خوب خوب نشدی اونجا نبرمت ولی دلم نمیاد عزیز که زنگ زده نبرمت و دلش بشکنه من دل اونو نمیشکنم ایشاللا خدام دل منو نشکنه مهدی هرکی هر چی میخواد بگه بگه من به تو و وجود تو سلامتی تو افتخار میکنم من با افتخار به کل دنیا داد میزنم مهدی پسر سالم منه و تمام عشق و هستی منه پس مامانی واسه تو عشق تو هر کاری میکنم عاشقتم عشقممممممممممممم.